مادر تمام من بود
تمام جهان
و من جهان بودم…
به پاس مادرانگی شان، مادران را دور هم جمع کردیم تا لحظاتی را فارغ از تمام دغدغه ها کنار هم بازی کنیم و با کودک درونمان،
تجربه های جدیدی را بسازیم.
اردوی پینتبال، برای تمامی گروههای مادران برنامهریزی شده بود که تعدادی از مادران در این تجربهی هیجانانگیز با ما همراه بودند.
این بازی با هدف تقویت کار گروهی، تقویت ریسکپذیری در تصمیمها و همچنین یادگیری تکنیکهای بازی پینتبال انجام شد.
پس از بازی پینتبال دور هم گپوگفتی داشتیم و این تجربه گامی برای آشنایی بیشتر مادران با یکدیگر را رقم زد.
روایت برنامه ماتیار از زبان یکی از مامان ها….
درود و صد درود
نزدیک های روز مادر بودیم که در یکی از جلسات سلاله ماتیار اعلام شد که یک برنامه هیجان انگیز برای مادرها تدارک دیدند اما از جزئیات برنامه خبر بیشتری ندادند تا نزدیک شدن تاریخ اعلام شده که آن برنامه هیجان انگیز اردوی پینت بال
در سالن میثاق هست!
و من هم که از حدود یک سال و نیم پیش که پاراگلایدینگ در کوه بابا را تجربه کرده بودم
و بعد از آن فراز و فرود هیجان انگیز،
دیگر آدرنالین بدنم افزایش چشمگیری نداشت خیلی مشتاق شرکت در این برنامه بودم.
دوست داشتم با شرکت در این برنامه که تجربه ای نداشتم درجه آدرنالینم را یک دست کاری درست و حسابی بکنم.
که خداروشکر اول برنامه با توضیحات مسئول بازی خوب درجه مان دستکاری شد. آقای مسئول آنچنان از خطرات بازی و امکان از دست دادن بینایی صحبت می کرد که فقط یه آه تا ترک زمین
پینت بال فاصله داشتم.
صدای همسرم و پسرم تو گوشم می آمد که
می گفتند به نظر ما بهتر است شرکت نکنی تا آسیب بدنی نبینی.
ترس و جا زدن از بازی در صورتم موج می زد که شوخی دوستان شروع شد و صدای خنده ها فضا را گرفت.
در فکر این بودم که یک جای امن برای خودم پیدا می کنم تیرهایم را هم هوایی خالی می کنم و سریع برمی گردم داخل اتاق و آن قدر این کار را انجام
می دهم که این روز و بازی تموم شود.
بعد از پوشیدن کلاه و عینک وارد حیاط شدیم و هر گروه دور زنگ که محل شروع بازی بود جمع شدند آنجا بود که یک خون دیگر در رگ هایم به حرکت درآمد تا همه جمع شوند مدام زنگ را به صدا درآوردم. صدای زنگ از آن زنگ های قدیمی دوران مدرسه بود. به قول معروف زنگ اخبار که مجبور بودیم در علوم کلاس چهارم بسازیم.
خلاصه بازی شروع شد، من که قرار بود یک جا پناه بگیرم شدم نوک پیکان حمله و می رفتم جلو تیر میزدم ولی تیرهایم موفقیت آمیز نبودند اما بالاخره دو تا تیر را کاشتم در قلب دشمن و بعد خودم رنگی شدم و مجبور بودم برگردم به اتاق.
توجه کنید مجبور بودم برگردم چون قانون راند بازی اینگونه بود که هر کسی رنگی شود از دور مسابقه حذف می شود تازه تقلب هم کردم با رنگ اول بازی را ترک نکردم و به بازی ادامه دادم ولی بعد از تیر دوم دیگر دشمن داشت فریاد می زد که شمایی که آنجا تیر خوردی از بازی برو بیرون.
کم کم نفرات حذف می شدند و برمی گشتند داخل اتاق که آماده شویم برای راند بعدی.
راند بعدی هم بدکی نبود یک تیر خورد روی صورتم و از تجربه طعم تلخ رنگ هم بی نصیب نماندم.
اما راند بعدی تازه موتورم روشن شده بود و یه جای استراتژیک تک تیراندازی برای خودم نشان کرده بودم و به هم تیمی هایم گفتم که من می روم آنجا اما ای دل غافل تا زمانی که برسم یکی از من
زرنگ تر از تیم دشمن جایم را گرفت.
حالا من چه کردم؟
وقتی خوب مستقر شد و نگاهش به طرف دیگری بود او را به اسارت گرفتم و هر چی سختی بود را شست و برد.
تازه در راند آخر بودیم که من جایگاه های درست و حسابی را یاد گرفته بودم و تا دلم خواست خلق خدا را رنگی کردم.
بازی تمام شد حالا بازی بود یا یک بخش حقیقی از زندگی دیگر قضاوت با شما اما آن روز نیمه برفی که فکر می کنم اولین برف این زمستون تهران بود برای من لحظه های خوبی را رقم زد کلی وقایع جالب در ذهنم داشتم که می توانستم از بازگو کردنشان برای اعضای خانواده لذت مضاعف از آن لحظات ببرم.
بعد بازی در آن هوای نیمه سرد پذیرایی با قهوه داغ و کیک هم گزینه خیلی دلچسبی بود که تبریک روز مادر را تمام کرد.
جشن روز مادری که برای دقایقی شما را از نقش همیشگی مادرانگی درآورد و یک مقدار شونه هایت را سبک کرد.
تقدیر و سپاس فراوان از همکاران و مجریان این برنامه
این بازی با هدف تقویت کار گروهی، تقویت ریسکپذیری در تصمیمها و همچنین یادگیری تکنیکهای بازی پینتبال انجام شد.
پس از بازی پینتبال دور هم گپوگفتی داشتیم و این تجربه گامی برای آشنایی بیشتر مادران با یکدیگر را رقم زد.
بدون دیدگاه